روز گذشته همین حوالی بود که در کنار فرزندانمان زانو زدی، مقابلشان نشستی، دستانت را در میان دستان کوچکشان گره کردی و برایشان نقاشی کشیدی.
کودکان روستایی سیل زده ی حمیدیه که دیروز در هنرستان ولایت این شهر آمدنت را به نظاره نشسته بودند، هرگز مردی را که در غروب دلگیر ۱۹ فروردین ماه با لبخندی بر لب به دیدارشان آمد فراموش نخواهند کرد.
دختران و پسران دیار کارون و کرخه تو را از یاد نمی برند چون وقتی مدادهای رنگی را با فشار انگشتانت بر کاغذ سفیدِ پیش رویشان به حرکت درمی آوردی و نقش هایی رنگی برایشان ترسیم می کردی از لبخندِ نگاهت، درس مهربانی آموختند و یاد گرفتند به همین سادگی و به قدر چند تصویرِ رنگارنگِ کوچک می توان در کنار هم مهربان و آرام بود.
دیروز من به وزیرم که اینچنین مهربانانه آمد، درد دل هم کیشانم را صبورانه شنید و با آنان پیوند برادری و مهر بست و رفت، با سربلندی افتخار کردم…
«یک فرهنگی از خوزستان»